لحضه های نبودنت...
لحضه های نبودنت...
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->


التماس جویبار تا پای بید به روی زمین کشیده شده

  ، درخت هلو در خواب نیمه شب تابستانی است،قلبم را کنار پنجره ،

 در مقابل آینه روی سینه ام سنجاق می زنم ، دستهایم از طپش دیدار 

تو سرخ می شود وخون قطره قطره روی دستمال آبی قصه ها می چکد 

.صدای نفسهایم به روی شیشه بخار می شود، عقربه های ساعت

 روی عدد دوازده به هم رسیده اند ، در گوشم دوازده بار نام 

 تو تکرار می شود یعنی زمان دیوانگی من فرا رسیده است!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: