پیر مرد و پیرزن...
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که ، وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش!
پست های فیسبوی خنده در حد مرگ
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که ، وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش!
دلتنگم،
مثل مادر بی سوادی
که دلش هوای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش را بگیره.
یا بــــــــاش
یا بــــرو
نمــی خــواهـم
از دور مراقـبـــم باشــی
از دور دوستـــم بــداری
و مـن در لــــحـظــاتــم
هیــچگـــاه بودنــت را حـس نکنــم
دوری را نمـــی خــواهـم
یا بــــــــــــــــاش
یا بــــرو ...
دلـم مـی خـواد بـدانم چـه حـالـی داری
وقـتـی کـه ایـن هـمـه "دوسـتـت دارَم " ؟
"پنجره خیال "
تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم
وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...
اما...
بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...
بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...
و مرا در قلبت پیدا کنی!!!
خانه و کاشانه ام کجاست؟
مقصدم کجاست؟
سرگشته و حیرانم بعد از نبود تو...
دیــــگر برایم مهم نیستــــ ...
برایـــم مهم نیست دیگران
چه میگویند !
زیرا
من فقط خودم هستم ...
خودم ، که عاشق تو هستم
.
.
.